۱۳۹۴ شهریور ۱۰, سه‌شنبه

چرا این بینش بی‌برگشت را پاس‌می‌داریم!


کسی چشم به جهان هستی گشود و زمینی شد؛ سال‌ها زندگیکرد و تجربه‌های تلخ و شیرین زندگی را چشید. درس خواند، هنر آموخت، عاشق شد، شعر سرود و زندگی مشترکی را با هزار دغدغه شروع کرد. در این مسیرِ پُر خم و پیچ، با بُن‌بستی مواجه شد که تنها راه برون رفت از آن را رفتن به ابدیت می‌دانست و بر این تصمیم خود قاطعانه ایستاد و عمل کرد. این بُن‌بست می‌تواند فقر باشد؛ مشکلات خانوادگی باشد و یاهم دردی باشد که مقتدر برای گفتن‌اش جرأت نکرد و با همان حرف نگفته رفت.
اینکه این بینش چقدر عاقلانه و خردمندانه بوده است و چه استدلالی می‌تواند آنرا توجیه کند، تا این‌جای کار قناعت من و هزاران من دیگر را حاصل نکرده است.
اما؛ خودکشی را با این‌گونه بیانات فلسفی و قضاوت‌های غیر واقع‌گرایانه نمی‌توان توجیه کرد.
مقتدر زندگی کرد و مثل هم‌نسلان خودش نفس می‌کشید و می‌خورد و می‌نوشید، اما باورها و نگرش‌های او، او را به‌سمت و سوی این تصمیم بی‌برگشت همراهی کرد.
این بینش امروزه در ذهن و روان هزاران جوان افغانستانی لانه کرده و آنان را می‌آزارد و از آنان قربانی می‌گیرد. اینکه یک تعداد از کسانی آمده‌اند و تصمیم حامد مقتدر را توجیه می‌کنند و این بینش بی‌برگشت وی را پاس‌ میدارند، در همین تفکر و اندیشه به‌سر می‌برند و دریچه امید را دیگر بسته‌اند و نمی‌گشایند. با تأسف باید گفت، دیر یا زود شاهدِ تکرار این ماجرا خواهیم بود. مقتدر سومین شخص از میان شاعران و نویسندگان بلخ است که دست به خودکشی زده‌اند.
بیایید بر بینش‌های بی‌برگشت و میان‌تهی خودمان نظراندازی کنیم و از این لجن‌زار فکری خودمان را بیرون کشیم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر